کد مطلب:141813 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

نافع در شب عاشورا
نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپه ها و گردنه های اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال می كرد. امام از او پرسید: «به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟» گفت: «ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمه گاه به طرف سپاه طغیان گر، مرا به وحشت انداخت» امام فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا این كه از این تپه ها و بلندی ها و كوتاهی ها برای زمان حمله اینها مطلع شوم». سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: «این (حمله و درگیری) - به خدا سوگند - وعده ای تخلف ناپذیر است». سپس فرمود: «آیا نمی خواهی در این شب تار از بین این دو كوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدمهای امام خود انداخت، بوسه می زد و می گفت: «ان سیفی بالف و فرسی مثله، فوالله الذی من بك علی لا فارقتك حتی یكلا عن فری و جری؛ [1] شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه می ارزد، پس به آن خدایی كه بر من به حضور در ركاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی كه شمشیرم به كار آید از شما جدا نمی شوم».



[1] مقتل الحسين مقرم، ص 265.